هنگام فتنه چون شتر دو ساله باش نه پشتى تا سوارش شوند و نه پستانى تا شیرش دوشند چنان زى که در تو طمع نبندند . [نهج البلاغه]



سخن مقام معظم رهبری درباره غزه

3:55 عصر -_-_-_-الیگودرز_-_-_- پنج شنبه 87 دی 26


مقام معظم رهبری: امروز همه‏ى دنیاى اسلام باید قضیه‏ى فلسطین را قضیه‏ى خود بداند؛ این، کلید رمزآلودى است که درهاى فرج را به روى امت اسلامى مى‏گشاید. فلسطین باید به ملت فلسطین برگردد و دولت واحد فلسطینى به انتخاب همه‏ى فلسطینیان سراسر کشور خود را اداره کند. کوشش پنجاه ساله‏ى انگلیس و امریکا و صهیونیست‏ها براى حذف نام فلسطین از نقشه‏ى جهان و هضم ملت فلسطین در ملت‏هاى دیگر به جایى نرسید و فشار و ستم و قساوت به‏عکس نتیجه داد. امروز ملت فلسطین از اسلاف شصت سال قبل خود، زنده‏تر و شجاعتر و کارآمدتر است. این روند که در سایه‏ى ایمان و جهاد و انتفاضه‏ى افتخارآفرین پدید آمده، باید ادامه یابد و وعده‏ى خداوند تحقق یابد که فرمود: «وعداللَّه الّذین امنوا منکم و عملوا الصّالحات لیستخلفنّهم فى الارض کما استخلف الّذین من قبلهم و لیمکّننّ لهم دینهم الذى ارتضى لهم و لیبّدلنّهم من بعد خوفهم امنا یعبدوننى لایشرکون بى شیئا و من کفر بعد ذلک فأولئک هم الفاسقون


نوشته شده توسط : موسوی


نظرات شما ()


سخن مقام معظم رهبری درباره غزه

3:50 عصر -_-_-_-الیگودرز_-_-_- پنج شنبه 87 دی 26


مقام معظم رهبری: امروز همه‏ى دنیاى اسلام باید قضیه‏ى فلسطین را قضیه‏ى خود بداند؛ این، کلید رمزآلودى است که درهاى فرج را به روى امت اسلامى مى‏گشاید. فلسطین باید به ملت فلسطین برگردد و دولت واحد فلسطینى به انتخاب همه‏ى فلسطینیان سراسر کشور خود را اداره کند. کوشش پنجاه ساله‏ى انگلیس و امریکا و صهیونیست‏ها براى حذف نام فلسطین از نقشه‏ى جهان و هضم ملت فلسطین در ملت‏هاى دیگر به جایى نرسید و فشار و ستم و قساوت به‏عکس نتیجه داد. امروز ملت فلسطین از اسلاف شصت سال قبل خود، زنده‏تر و شجاعتر و کارآمدتر است. این روند که در سایه‏ى ایمان و جهاد و انتفاضه‏ى افتخارآفرین پدید آمده، باید ادامه یابد و وعده‏ى خداوند تحقق یابد که فرمود: «وعداللَّه الّذین امنوا منکم و عملوا الصّالحات لیستخلفنّهم فى الارض کما استخلف الّذین من قبلهم و لیمکّننّ لهم دینهم الذى ارتضى لهم و لیبّدلنّهم من بعد خوفهم امنا یعبدوننى لایشرکون بى شیئا و من کفر بعد ذلک فأولئک هم الفاسقون


نوشته شده توسط : موسوی


نظرات شما ()


مناجات شب اول قبر (سعید حدادیان)

3:48 عصر -_-_-_-الیگودرز_-_-_- پنج شنبه 87 دی 26


 بسم رب الشهدا

اعوذ بالله من نفسی

این دفعه یه مناجات از حاج سعید حدادیان می زارم.انصافا زیبا هست ارزش دانلود رو داره.انشاالله گوش کنید .

خواهشا برام دعا کنید.

حجم: 2.92 MB

     برای دانلود روی لینک کلیک راست کرده و روی گزینه save target as کلیک کنید.

             ***درضمن هزینه هر دانلود یک صلوات برای شادی روح شهدا هست***

                                *** اگر دلتان شکست یاد ما هم باشید***

ادامه مطلب...

نوشته شده توسط : موسوی


نظرات شما ()


آی شهدااا به داد گلزار شهدا برسید...!!!

4:19 عصر -_-_-_-الیگودرز_-_-_- پنج شنبه 87 آذر 21


...دلم می گیرد و برای شهدا تنگ می شود . وضو می گیرم  سفید می پوشم و عزم رفتن می کنم دلم برای کهف تنگ شده . امروز به کهف الشهدا می روم ! آنجایی که در این مواقع قرار من با شهدا آرام مِگیرد.مسیر زجرم می دهد . ای کاش زودتر برسم ، انسان های هزار چهره از کنارم عبور می کنند . هوا سرد است ولی من احساسش نمی کنم .چون تا لحضاتی دیگر گرمای وجود شهدا را در کنار خودم لمس خواهم کرد.از بزرگ راه و خیابان های مزین به نام شهدا که هیچ خبری از شهدا در آنها نیست عبور می کنم .راستی از همت بجز یک بزرگ راه چیزی نمانده است !به ولنجک می رسم ،به نظر من اینجا آلودگی نفسانی بیشتر از آلودگی هواست . خب به زیر تپه کهف الشهدا رسیدم .دختران و پسران مبتذلی را در ماشین های پارک شده پایین تپه می بینم که خلوتی گیر آورده اند .یکی به داد محیط اینجا برسد اینجا حرمت دارد ، شهدا شرمنده ام ! از سراشیبی کهف بالا می روم به شهدا می سم و زیارتی می کنم حمد و عاشورایی می خوانم .چقدر آخیش چقدر آروم شدم .کمی جلوتر می روم شهر را می نگرم چه صحنه زیبایی است تهران با تمام ناپاکیها و آلودگی های نفسانیش  زیر پای شهدا هستند و شهدا من در اوج هستیم . زیر لبم مناجاتی از حاج منصور ارضی را زمزمه می کنم ، اینجا که کسی نیست داد می زنم و بلندتر می خوانم ....


روزی دیگر می شود باز دلم گرفته چه جایی بهتر از بهشت زهرا(س) .با مترو می روم .مشخص نیست بلاخره قسمت آقایان کجاست به نظر من در قسمت خانوادگی یا شایدم مختلط ها سوار شده ام .در کنارم دختران و پسران دانشجو دانشگاه یادگار امام هم هستند به دخترانی که با خنده های بلند و شیطانی سعی در جلب توجه دارند در کنار پسری نشسته که صدای موسیقی پلیری که در گوش دارد بقدری بلند است که اذیتم می کند. می ایستم و کمی جلو تر می روم و سرم را به پایین می اندازم وچشمانم را برای دیدن آقا نگه می دارم و زمزمه می کنم :اینا فردای قیامت جواب خدا و خون شهدا رو چی می خوان بدن ؟! . ایستگاه حرم مطهر همه پیاده می شوند .الحمد الله مشتری گلزار تنها من هستم و بقیه به سمت دیگر می روند آنها دانشجویان دانشگاه یادگار امام (ره) هستند . به راستی در دانشگاه به آنها چه چیزی تدریس می شود ؟؟!!.


وارد گلزار می شوم و از کنار مزار پاک شهیدان عبور می کنم و مسیر همیشگی شهدای محبوبم را طی می کنم و از آنها می خواهم برایم حمدی بخوانند .تازه داشتم آرام می شدم که چشمم به تعدادی از دختران و پسران دانشجویی می افتد که در گلزار برای خود خلوتی گیر آورده اند.مگر آن دانشگاه حراست ندارد؟مگر گلزار بانی و حراست ندارد ؟عجب عبور می کنم .آن طرف تر خواهر و برادر به ظاهر مذهبی را می بینم که به طرز مبذل و زننده ای مشغول ... شرمم میآید بگویم ... ای وای بر ما ،انشا الله که به هم محرمند نمی توانم بی حرمتی به شهدا را درکنار مزارشان تحمل کنم .میرم تا نهی از منکر کنم .پسرک را می خوانم او که توجیه نیست و فرق بین اتاق خواب وگلزار شهدا را نمی داند سعی می کند توضیح دهد .آی شهداااااا به داد گلزار های شهدا برسید..!!! یکی به داد گلزار شهدا برسه! قبلا هم به صورت پراکنده اخبار این چنین را از گلزار شهدا شنیده بودم .چرا مسوولین امر توجهی به این مکان مقدس ندارند .چرا ؟ 


  


 چه فکر می کردیم چه شد!! بر من بسیار سخت گذشت . کجاییم ای شهیدان خدایی؟؟؟ باز هم بغض به دلم میاید به گوشه ای میرم و با شهید محبوبم خلوت می کنم کمی آرام می شوم وحال معنوی پیدا می کنم .کمی نگرانم چون باز باید بگردم به محیط شهر... وباز هم .. تا وقتی دیگر که به گلزار بیایم ...شهدا شرمنداه ایم ...بگذارید تا برایم اشک بریزم.. ابری شده ام انگاری !!! باد که می وزد ، بارانم می آید....


نوشته شده توسط : موسوی


نظرات شما ()


دست نوشته یک شهید

4:0 عصر -_-_-_-الیگودرز_-_-_- پنج شنبه 87 آذر 21


ای شهدا برخیزید گویی اینجا همه چیز تمام شده است. و انگار نسل جهاد دیده دیروز به خط پایان رسیده است. اگر سراغمان نیایید و کلامی و حرفی به زبان نیاورید ما هم کم کم باورمان می­شود که همه چیز تمام شده است. باورمان می­شود که دیگر رد پایی از شما پیش رویمان نیست باورمان می­شود که ما هم دیگر باید با مد، پرستیژ و آنکارد محاسن و تیپ اداری و خلاصه همه چیزمان مثل آدم شود. اگر شما حرفی نزنید باورمان خواهد شد که امام جلوی چشممان جرعه جرعه جام زهر را نوشید و همگی گفتیم، الحمدالله جنگ خانمانسوز تمام شد.

ای شهدا که جوانمردی در ذائقه شما بود، لحظاتی از خلوت بهشت فارغ شوید زخم ترکش­ها را فراموش کنید و از ما دلجویی نمایید. بعد از شما لباس خاکیمان را از تن در آوردند. اجازه نداریم مثل آنروزها بگوییم التماس دعا، به ما آموختند که چگونه بخوانیم و بنویسیم؟!...... ای شهدا آنچه دنیای بی شما و بی امام را قابل تحمل نموده وجود خامنه­ای عزیز است. ای خوش انصافها اینجا دیگر بلدوزرهای جهادگران بی سنگر که خاکریزهای صداقت و درستی را بنا می کردند خاموش شده است اینجا فانوسها خاموش شده است. اینجا خیانت به رفیق قاموس فرصت طلبان و رسیدن به جاه و مقام به بهای خاموشی عزت نفس است. ای شهدا اینجا دیگر از عروج خبری نیست و همه از برای فنا شدن دست و پا می­زنند. دستهای ناپاک بهم گره خورده تا بر نسل جوان امروزی روح بی اعتقادی و دنیا زدگی را جریان دهد.


دنیای غرب بر دلها مثل هوس می­کوبد و در این روزگار مردم پر فتنه­ای نیز هستند که با زبان دین مراد دنیا و مسند و بقا بر قدرت خویش را می­طلبند و از تکه تکه شدن پیکرها نردبان صعود می­سازند. اگر در برابر مظالمشان کلام حقی بگویی در مسلخ گاه هوا و هوسشان قربانی می شوی و خلاصه اینجا بازار هزار رنگ بی­مهره­هاست. اینجا ساکنینش به جرم بی وفایی محکومند. آری شهدا برای همین است که دلمان تنگ شماست از قول ما به امام بگویید که قرار ما این نبود. دیگر از شما گفتن، از چند شب خاطره فراتر نمی رود. بسیجی بودن به همان چند قطره چکانی فلج اطفال خلاصه می شود. گریه و حسرت در فراغ شما به جهالت و هواس پرتی یاد می­شود. ای شهدا به داد ما برسید.


اینجا ماندن سخت است در قنوتمان دلتنگی شماست و در سجده هایمان بی­تابی فراغتان و در رکوع هایمان خمیدگی دوری از شهادت است. ای شهدا سکوت غربتمان دردناکترین دردی است که تاب تحمل را از وجودمان زدوده است ما هرگز به چنین صلح سبزی فکر نمی­کردیم و تنها میدانهای سرخ اندیشه­مان بود و اینک در قبیله، رد از همه کس، ما بازمانده ترینیم، به بی شهادتی، ریاضت تدریجی مرگ را منتظریم و در تب و تاب وصل به شما لحظه شماریم و اگر این نباشیم باید آنقدر بی­تفاوت شویم که همه چیزمان را یک شبه فراموش کنیم تا ما هم به نوایی برسیم و از راهکارهای تملق و چاپلوسی با فراموش تفکر امام، خادمین در گاه مصلحت اندیشان شویم.


ای شهدا ما در روزگار فقر محبت نگاهمان لبریز از یاد و التماس به شماست. اگر خوب گوش کنید خواهید دانست که دل شکسته ما بهترین آوازی است که در فراغتان شب و روز می­نوازد. بعد از شما تحمل خیلی چیزها سخت است به بهانه صبرمان، به سکوت مرگ آوری دعوت می­کنند. کامیابی های دنیا مقدمه فراموشی ذکر خداست و خاتمه­اش با لبخند شیطان مانوس است. ای شهدا ما برای شما صبر می­کنیم و لو با فنا و فراموشی جان. ای شهدایی که در وقت خلوت و جلوت انس یافته­اند بر دلهای پر رنج ما برآورید. خداحافظ ای شهدا ای گلبرگهای خونین شلمچه، ای لبهای سوخته فکه، ای گلوهای تشنه، ای تشنه­های فرات شهادت، خداحافظ، شما رفتید و ما ماندیم و راه ناتمام......



نوشته شده توسط : موسوی


نظرات شما ()


حرف دل

3:55 عصر -_-_-_-الیگودرز_-_-_- پنج شنبه 87 آذر 21


قافله شهداء

قسمتی از وصیت نامه یک شهید:


اگر برای خداست، بگذار گمنام بمانم.....


نوشته شده توسط : موسوی


نظرات شما ()


ز مثل زین الدین ...

3:50 عصر -_-_-_-الیگودرز_-_-_- پنج شنبه 87 آذر 21


- نزدیک عملیات بود. می دانستم دختردار شده. یک روز دیدم سرِ پاکت نامه از جیبش زده بیرون. گفتم: «این چیه؟» گفت: «عکس دخترمه». گفتم: «بده ببینمش». گفت: «خودم هنوز ندیده مش». گفتم: «چرا؟» گفت: «الان موقع عملیاته. می ترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده. باشه بعد.»
- عروسم که حامله بود به دلم افتاده بود اگر بچه پسر باشد، معنیش این است که خدا می خواد یکی از پسرهام را عوضش بگیره. خدا خدا می کردم دختر باشد. وقتی بچه دختر شد، یک نفس راحت کشیدم. مهدی که شنید بچه دختره، گفت: «خدا رو شکر. در رحمت به روم باز شد. رحمت هم که برای من یعنی شهادت.»
- ازش گله کردم که چرا دیر به دیر سر می زنه. گفت: «پیش زن های دیگه م ام.» گفتم: «چی؟» گفت: «نمی دونستی؟!! چهار تا زن دارم!!» دیدم شوخی می کنه چیزی نگفتم. گفت: «جدی می گم. من اول با سپاه ازدواج کردم، بعد با جبهه، بعد با شهادت، آخرش هم با تو.»
- وقتی منطقه آرام بود، بساط فوتبال راه می افتاد. همه خودشون رو می کشتند که توی تیم مهدی باشند. می دونستند که تیم مهدی تا آخرِ بازی، توی زمینه.
- اگر از کسی می پرسیدی چه جور آدمیه؟ لابد می گفتند: «خنده روست.» وقت کار اما، برعکس؛ جدی بود. نه لبخندی، نه خنده ای؛ انگار نه انگار که این، همان آدم است. توی بحث، نه که فکر کنی حرفش رو نمی زد، می زد. ولی توی حرف کسی نمی پرید. هیچ وقت. می دونستم پاش تازه مجروح شده و درد می کنه. اما تمام جلسه رو دو زانو نشست. تکون نخورد.
- جاده های کردستان آنقدر نا امن بود که وقتی می خواستی از شهری به شهر دیگر بری، مخصوصا توی تاریکی، باید گاز ماشین رو می گرفتی، پشت سرت رو هم نگاه نمی کردی. اما زین الدین که همراهت بود، موقع اذان، باید می ایستادی کنار جاده تا نمازش رو بخونه. اصلا راه نداشت. بعد از شهادتش، یکی از بچه ها خوابش رو دیده بود؛ توی مکه داشته زیارت می کرده. یک عده هم همراهش بوده اند. گفته بود: «تو اینجا چی کار می کنی؟» جواب داده بود: «به خاطر نمازهای اول وقتم، اینجا هم فرمانده ام.»
- شب های جمعه، دعای کمیل به راه بود. زین الدین می آمد می نشست. یکی از بچه های خوش صدا هم می خوند. آخرین شب جمعه، یادم هست، توی سنگر بچه های اطلاعات سردشت بودیم. همه جمع شده بودند برای دعا. این بار خود زین الدین خوند . پرسوز هم خوند.




شهید زین الدین - قافله شهدا- چند روز قبل از شهادتش، از سردشت می رفتیم باختران. بین حرف هایش گفت: «بچه ها! من دویست روز روزه بده کارم.» تعجب کردیم. گفت: «شش ساله هیچ جا ده روز نمونده م که قصد روزه کنم.» وقتی خبر رسید شهید شده، توی حسینیه انگار زلزله شد. کسی نمی تونست جلوی بچه ها رو بگیره. توی سر و سینه شان می زدند. چند نفر بی حال شدند و روی دست بردندشان. آخر مراسم عزاداری، آقای صادقی گفت: «شهید، به من سپرده بود که دویست روز روزه ی قضا داره. کی حاضره براش این روزه ها رو بگیره؟» همه بلند شدند. نفری یک روز هم روزه می گرفتند، می شد ده هزار روز.
- خیلی وقت ها که گیر می کنم، نمی دونم چه کار کنم. می رم جلوی عکسش و می نشینم و باهاش حرف می زنم. انگار که زنده باشه. بعد جوابم رو می گیرم. گاهی به خوابم می آد یا به خواب کسی دیگه، بعضی وقت ها هم راه حلی به سرم می زنه که قبلش اصلا به فکرم نمی رسید. به نظرم می آید انگار مهدی جوابم داده.
پی نوشت:
- چند تا فایل رو هم آماده کردم که فکر کنم بعضی هاش براتون جالب یاشه.


سخنرانی اخلاقی شهید زین الدین
مکالمه بیسیم شهید زین الدین با شهید باقری
سخنرانی مادر شهید در مراسم تشییع
قسمتی از دکلمه دختر شهید سال73


نوشته شده توسط : موسوی


نظرات شما ()


ز مثل زین الدین ...

3:49 عصر -_-_-_-الیگودرز_-_-_- پنج شنبه 87 آذر 21


- نزدیک عملیات بود. می دانستم دختردار شده. یک روز دیدم سرِ پاکت نامه از جیبش زده بیرون. گفتم: «این چیه؟» گفت: «عکس دخترمه». گفتم: «بده ببینمش». گفت: «خودم هنوز ندیده مش». گفتم: «چرا؟» گفت: «الان موقع عملیاته. می ترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده. باشه بعد.»
- عروسم که حامله بود به دلم افتاده بود اگر بچه پسر باشد، معنیش این است که خدا می خواد یکی از پسرهام را عوضش بگیره. خدا خدا می کردم دختر باشد. وقتی بچه دختر شد، یک نفس راحت کشیدم. مهدی که شنید بچه دختره، گفت: «خدا رو شکر. در رحمت به روم باز شد. رحمت هم که برای من یعنی شهادت.»
- ازش گله کردم که چرا دیر به دیر سر می زنه. گفت: «پیش زن های دیگه م ام.» گفتم: «چی؟» گفت: «نمی دونستی؟!! چهار تا زن دارم!!» دیدم شوخی می کنه چیزی نگفتم. گفت: «جدی می گم. من اول با سپاه ازدواج کردم، بعد با جبهه، بعد با شهادت، آخرش هم با تو.»
- وقتی منطقه آرام بود، بساط فوتبال راه می افتاد. همه خودشون رو می کشتند که توی تیم مهدی باشند. می دونستند که تیم مهدی تا آخرِ بازی، توی زمینه.
- اگر از کسی می پرسیدی چه جور آدمیه؟ لابد می گفتند: «خنده روست.» وقت کار اما، برعکس؛ جدی بود. نه لبخندی، نه خنده ای؛ انگار نه انگار که این، همان آدم است. توی بحث، نه که فکر کنی حرفش رو نمی زد، می زد. ولی توی حرف کسی نمی پرید. هیچ وقت. می دونستم پاش تازه مجروح شده و درد می کنه. اما تمام جلسه رو دو زانو نشست. تکون نخورد.
- جاده های کردستان آنقدر نا امن بود که وقتی می خواستی از شهری به شهر دیگر بری، مخصوصا توی تاریکی، باید گاز ماشین رو می گرفتی، پشت سرت رو هم نگاه نمی کردی. اما زین الدین که همراهت بود، موقع اذان، باید می ایستادی کنار جاده تا نمازش رو بخونه. اصلا راه نداشت. بعد از شهادتش، یکی از بچه ها خوابش رو دیده بود؛ توی مکه داشته زیارت می کرده. یک عده هم همراهش بوده اند. گفته بود: «تو اینجا چی کار می کنی؟» جواب داده بود: «به خاطر نمازهای اول وقتم، اینجا هم فرمانده ام.»
- شب های جمعه، دعای کمیل به راه بود. زین الدین می آمد می نشست. یکی از بچه های خوش صدا هم می خوند. آخرین شب جمعه، یادم هست، توی سنگر بچه های اطلاعات سردشت بودیم. همه جمع شده بودند برای دعا. این بار خود زین الدین خوند . پرسوز هم خوند.




شهید زین الدین - قافله شهدا- چند روز قبل از شهادتش، از سردشت می رفتیم باختران. بین حرف هایش گفت: «بچه ها! من دویست روز روزه بده کارم.» تعجب کردیم. گفت: «شش ساله هیچ جا ده روز نمونده م که قصد روزه کنم.» وقتی خبر رسید شهید شده، توی حسینیه انگار زلزله شد. کسی نمی تونست جلوی بچه ها رو بگیره. توی سر و سینه شان می زدند. چند نفر بی حال شدند و روی دست بردندشان. آخر مراسم عزاداری، آقای صادقی گفت: «شهید، به من سپرده بود که دویست روز روزه ی قضا داره. کی حاضره براش این روزه ها رو بگیره؟» همه بلند شدند. نفری یک روز هم روزه می گرفتند، می شد ده هزار روز.
- خیلی وقت ها که گیر می کنم، نمی دونم چه کار کنم. می رم جلوی عکسش و می نشینم و باهاش حرف می زنم. انگار که زنده باشه. بعد جوابم رو می گیرم. گاهی به خوابم می آد یا به خواب کسی دیگه، بعضی وقت ها هم راه حلی به سرم می زنه که قبلش اصلا به فکرم نمی رسید. به نظرم می آید انگار مهدی جوابم داده.
پی نوشت:
- چند تا فایل رو هم آماده کردم که فکر کنم بعضی هاش براتون جالب یاشه.


سخنرانی اخلاقی شهید زین الدین
مکالمه بیسیم شهید زین الدین با شهید باقری
سخنرانی مادر شهید در مراسم تشییع
قسمتی از دکلمه دختر شهید سال73


نوشته شده توسط : موسوی


نظرات شما ()


نظر

1:49 عصر -_-_-_-الیگودرز_-_-_- سه شنبه 87 آذر 12


اگر شما عزیزان بازدید کننده اطلاعاتی از شهدا دارید از قبیل : خاطره ، وصیتنامه ،عکس ، فیلم و دست نوشته در بخش نظرات برای ما پیام بزارید

با تشکر

موسوی

 

 

نظرات دیگران [ < lang=js>document.write(CommAr[CC++]);
0 نظر]


نوشته شده توسط : موسوی


نظرات شما ()



: آمار وبلاگ:

بازدید امروز: 2 بازدید

بازدید دیروز: 1 بازدید

کل بازدیدها: 30136 بازدید


: منوی اصلی :

پست الکترونیک

ورود به بخش مدیریت

صفحه اصلی

 RSS 


: لوگوی وبلاگ :




: درباره من :

موسوی
وبلاگ شهدای گمنام شهرستان الیگودرز


: پیوندهای روزانه :





: لینکدونی :




: تصاویر منتخب; :


ت
ن
الیگودرز
ال
ییی



: موضوعات مطالب :



: موضوعات وبلاگ :



: آرشیو یادداشت ها :

شهدا
رهبری و شهدا
نواهای دفاع مقدس(بانک صوت)
ائمه اطهار
تصاویر
نماهنگ (کلیپ)
ترکشهای سر کش


: جستجو در وبلاگ:




: عضویت در خبرنامه :

 


-----
نیازمندیها و آگهی رایگان درجه1